هر لحظه به شکل بت عيار بر آمد، دل برد و نهان شد
هر دم به لباسی دگر آن يار برآمد، گه پير و جوان شد
خود کوزه و خود کوزه گر و خود گل کوزه، خود رند سبوکش
خود بر سر آن کوزه خريدار برآمد، بشکست و روان شد
خود گشت صراحی و می و ساغر و ساقی، خود بزم نی اش شد
خورد آن می و سر مست به بازار بر آمد، شور دل و جان شد
رومی سخنی گفت و نگفتست و نگويد، کس در همه عالم
مردود شد آنکه به انکار برآمد، مردود جهان شد
مولانا
نمی دانم...
ما را در سایت نمی دانم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : heidari-m بازدید : 548 تاريخ : چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت: 10:46