داستان عزراییل و مرد تهرانی

ساخت وبلاگ
مردی با یکی از دوستانش در ساحل بندرعباس قدم می زدند، ناگهان دوستِ مرد فریاد برآورد که عزرائیل را دیده که بسیار عصبانی بوده و به او گفته امشب جانت را می گیرم. سپس دوستِ مرد از او می خواهد هر چه سریعتر از آنجا فرار کنند و به تهران برگردند، آنها آن مسیرِ طولانی را با سرعتی بسیار زیاد طی می کنند و به تهران باز می گردند، در تهران دوباره عزراییل را می بینند و به او می گویند که چرا مردم را می ترسانی، عزراییل در جواب می گوید: نگاهِ من از رویِ خشم و عصبانیت نبود بلکه خداوند امروز صبح به من دستور داد که امشب جانِ این مرد را در تهران بگیرم و من وقتی شما دو نفر را در بندرعباس دیدم با تعجب به خود گفتم: چطور این مرد قرار است در تهران بمیرد در حالیکه الان در بندرعباس است!

نمی دانم...
ما را در سایت نمی دانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : heidari-m بازدید : 120 تاريخ : شنبه 17 فروردين 1398 ساعت: 10:24